بگو کیان؟
فقط یک بار...فقط یک بار دیگر مرا به نام کوچکم صدا کن! بگو... بگو کیان؟ یک جانم برایت در گلوی پر بغضم جا مانده ست... قلبم دیگر نا ندارد...یک در میان میزند! این جانم آخر میدانم جانم را میگیرد اما صدایم کن.! این روزها یک آسمان باران در چشمهایم است... بهانه دستم نده...که اگر بغضم ترک بخورد سیل اشکهایم به این زودی ها تمامی ندارد... فقط مرا به نام کوچکم صدا کن... میخواهم جان دهم! ابن من دیگر من همیشه نیست... میخواهم خودم را از تو از دنیا و از خودم بگیرم... صدایم کن!