☆☆برای تو کوچووووووولوی من☆☆

خودابش...

سلام:اون شعری بود من نوشتم نگفتم تو خوشی بی من... چون قافیه ش ناقص میشد اون قسمتش رو نوشتم،من تو رو نشناختم؟باشه.آره نذاشتی حرف بزنم،حرفهام نذاشتی بگم منم گفتم حالا که اینطوریه حرفی باهات ندارم چون نذاشتی حرف بزنم،آره دوست داشتنم رو باور نداری،هرچی دلت خواست گفتی... پشیمون از چی بشم؟فکر کردی زندگیم سر پا میشه؟ یا چی که میگی خدا بهت اینطور نگه؟هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بعد تو برا من بیفته،من رابطمون رو گفتم تموم شد،گفتم تو تمومش کردی؟ خودمم که میگم بد کردم،یه ذره نمیخوای بهم حق بدی فقط مقصرم میکنی... امروز صبح بیدارت کردم جواب سلامم ندادی... گفتم با اینکه گفتم خدافظ ولی محسن خوب جوابم رو میده اما نه...هی! میرم دلیل هم دارم براش. دیگه اینجا هم ...
20 آبان 1393

تموم شد مامانی...

تموم شد... من خرابش کردم،پل ها رو سوزوندم... نمیشه برگردم،گریه هامون ساده خنده ها سالم بود چه فضای خوبی بینمون حاکم بود... شعرامو میخوندی،حرفهامو میشنفتی... دیگه هیچ رویایی تو شب و رویام نیست،خسته و دل تنگم تو شبام رویا نیست،تو بخند و خوش باش نقل این حرفها نیست... تموم شد،حالم خیلی بده،خیلی... چشمام خیسه خونن... چند بارم خون بالا آوردم،دلم گرفته... خیلی دوستش دارم خیلی ولی باور نمیکنه،اصلا نذاشت حرف بزنم،من نه قهرمانم نه کارم خوب بود،خدا میدونه چقدر دارم زجر می‌کشم،عکسهاش رو گذاشتم روبروم و همش گریه اشک خون...سر دردی که بلا جونم شده،خیلی حرف زدیم راست میگه ولی میترسم،درکم نمیکنه... نمیدونم باید چطور با دوریش بسازم ولی از آینده ...
20 آبان 1393

این دیوانگیست...

چه شده ست؟ آمده ای دنبالم...؟ برو این دیوانگیست... من غرق شده ام! آنقدر در تنهایی هایم غرق شده ام که دیگر جنازه ام را هم موج ها به تو باز پس نمیدهند... برو که این من مرده ست!
18 آبان 1393

دلم تو را میخواهد...

خسته ام از این روزهای تکراری! دلم حادثه ای از جنس آرامش میخواهد...گرم شاد و عجیب و غریب...درست مثل تو!مرغ دلم باز تو را میخواند...! دلم باز بهانه ات را گرفته ست... ساز دلم نغمه ی تو را باز سر داده امشب... هوای این خانه بی تو...هوای دلم بی تو...هوای شهر بی تو...بوی باران میدهد! سیاه پوش خاطره هایت شده ام! ساعت دلم بی تو همیشه خواب میماند! قلبم جان باخته ست بی آنکه بمیرد! هوای خیابان به وقت قرار همیشگی مان باز بیتابم کرده ست،هوایی ات شده ام! دلم نگاهت را میخواهد...
18 آبان 1393

تو که مقصر نبودی!

تناقض را احساس میکنم! تب دارم...داغ داغ ست پیشانی ام! اما دستانم سرد است... هوای دستهایت این روزها جور ناجوری به سرم زده ست...! دکتر میگوید سرما خورده ام،گلو درد دارم... دارو برایم تجویز کرده ست...!! درد مرا تو میدانی و بس! گلویم مریض است اما نه از سرما؛از بغض های فروخورده ام... هر چقدر هم دارو بخورم وقتی تو کنارم نباشی بیمارم... دلم گرفته ست! از من نپرس چرا میروم! تو که مقصر نیستی! تو ماندی پای عشقت،پای حرفهایت! این منم که رفتم! با شنیدن اولین سوت قطار همیشه چمدانم را آماده کرده ام!! میروم اما دلم پیش توست... دلم گیر توست!... نکند دوستداشتنم را به آتش بکشی! نکند فکر کنی هوایت در سرم نبود!... مراقب خودت باش!
17 آبان 1393